ماجرا از يك سفر تجاري آغاز شد و اما آن سفر چه بود ؟
سفر تجارتی رسول خدا«ص»برای خدیجه:
نوشتهاند روزی که رسولخدا«ص»عازم سفر شامو تجارت برای خدیجه گردید،و هنگامی که میخواستند حرکتکنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص»فرمانبرداری کندو خلاف دستور او رفتاری نکند.
عموهای رسولخدا«ص»و بخصوص ابوطالب نیز در وقتحرکتبنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروانکردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمی کهبرای بدرقه رفته بودند بخانههای خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخی نعمت را با خود بدانجا ارمغان میبردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشتری برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهایسفرهای پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند:هنگامی که رسولخدا«ص»بنزدیکی شام-یا همان شهر بصری-رسید از کنار صومعهای عبورکرد و در زیر درختی که در آن نزدیکی بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبی بود که«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة»که در سفرهای قبل از آنجا عبور میکرد آشنائی پیدا کردهبود.
«نسطورا»از بالای صومعه خود قطعه ابری را مشاهده کردهبود که بالای سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفتتا بالای سر آندرختی که محمد«ص»پای آن منزل کرد ایستاد.
میسرة که بدستور بانوی خود همه جا همراه رسولخدا«ص»بود،و از آنحضرت جدا نمیشد ناگهان صدای نسطورا را شنید کهاو را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-این مردی که پای درخت فرود آمده کیست؟
میسرة-مردی از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیانکرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائی داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعتبمکه شدند،میسرة در راه که بسوی مکهمیآمدند حساب کرد و دید سود بسیاری در این سفر عائد خدیجهشده از اینرو بنزد رسولخدا«ص»آمده گفت:ما سالها استبرایخدیجه تجارت میکنیم و در هیچ سفری این اندازه سود نبردهایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکهبرسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مکه و وادی«مر الظهران»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب استشما جلوتر از کاروان بمکهبروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاعخدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفهای که مشرفبر کوچههای مکه بود نشسته بود ناگاه سواری را دید که از دوربسمتخانه او میآید و لکه ابری بالای سر او است و چنان استکه پیوسته بدنبال او حرکت میکند و او را سایبانی مینماید.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص»است که از سفر تجارت باز میگردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرینو سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیاری را که عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص»تمام شد پرسید:
-میسرة کجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه:که میخواستبه بیند آیا آن ابر برای سایبانی اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبستبنزد او بروی و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفتخدیجه بهمان غرفه رفتو بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالای سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرتو آنچه را دیده و از نسطورای راهب شنیده بود برای خدیجه شرحداد و با مشاهدات قبلی خدیجه و چیزهائی که از مرد یهودیشنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص»کرد و شوقهمسری آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژدهای که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلکه پسر عموی خدیجه بود و بدین مسیح زندگی میکرد و مطالعاتزیادی در کتابهای دینی داشت رفت و داستان مسافرتمحمد«ص»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را برایاو تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:ایخدیجه اگر آنچه را گفتی راستباشد بدانکه محمد پیامبر ینامتخواهد بود،و من هم از روی اطلاعاتی که بدست آوردهاممنتظر ظهور چنین پیغمبری هستم و میدانم که این امت را پیامبریاست که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.
این جریانات که بفاصله کمی برای خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسری با محمد«ص»کرد و با اینکهبزرگان قریش آرزوی همسری او را داشتند و بخواستگارانی کهفرستاده بودند پاسخ منفی داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمدتا بوسیلهای علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص»باطلاعآنحضرت برساند،و از اینرو بدنبال«نفیسه»-دختر«منیة»کهیکی از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصی درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص»برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را بآنحضرت بگوید.
ادامه »